ذکـر رضـا قـنـد کـرده تـلـخـی مـا را شهد نبات است اینکه بین رطبهاست
مـادرم آمـد مــرا بـه دسـت رضـا داد
آبــرویـم را خــریــد خــانـهاش آبــاد!
محـضرسلـطـان میآورند اگـر دست میشکنند عاشقان به شوق نظردست
دسـت بهدامان حـلـقـههـای ضریـحـم کودکـم و میدهـم به دست پـدر دست
بـیـن قــنـوتـم افــاضـه کـرد مــکــرر خیر کـثیر است در زمان سحردست
عـقـل چـکـارست تـا گـدای توهـسـتم فیض بهمن بیشتررساندهزسردست
تـر شده از دیـدن حـرم چـقـدر چـشـم پُـر شده از محـضر شما چـقدر دست
آمــدم ای شــاه بــا نـشـان ونـشــانـی پـیـش تـوبـاشـد دلـم به حـکـم امـانـی وقت نماز است صف پُراست کمک کن کـاش مـرا هـم کـنـار خـود بـنـشـانـی
هـرچه کـنـی از درت جـدا نـشوم من خـواه بـخـوانـی مـرا و خـواه بـرانـی
جـاروی خُــدّام را بــبـخـش بـه زوّار تا که در این دل کـنـند خـانـه تـکـانی
ابــن شـبـیـب آمــدسـت دیــدنـت آقـــا موقع روضه شدست ومرثـیهخوانی